علما چگونه ازدواج میکردند؟
هنگامی که خوردن یک سیب سبب خیر میشود.
درباره ماجرای ازدواج والدین فقیه محقق مقدس اردبیلی نقل میکنند: پدر جناب مقدس اردبیلی آمده بود، از آب جاری مشک را پر کند، دید سیبی بر آب روان است، گرفت و میل کرد، بعداً پشیمان شد که این سیب البته مالک داشته، بی اجازه او چرا تصرف کردم؟
حرکت کرد، مسیر آب را گرفت به بالا رفت تا رسید به جایی که آب از باغی که درخت سیب داشت بیرون میآمد، صاحب باغ را گفت :سیبی که بر آب روان بود من خوردم، از من راضی باش.
گفت: ابداً راضی نیستم.
گفت: قیمتش را میدهم.
گفت: راضی نمیشوم.
صاحب باغ گفت: من به یک شرط از تو راضی میشوم که دختری کور، کچل، لال، گنگ و مفلوج از پا دارم! اگر حاضری با او ازدواج کنی، من از تو راضی میشوم والا راضی نمیشوم!
پدر مقدس اردبیلی چون دید چارهای ندارد از غایت ایمانش قبول کرد و تن به این ازدواج داد، صیغه عقد را جاری کردند، سپس با مشاهده کردن دختری زیبا بر خلاف گفتههای صاحب باغ به نزد آن رفت و گفت: آن دختری که برای من وصف کردی این نیست.
گفت: این همان است، چون دیدم جدیت داشتی که برای خوردن یک سیب رضایت بگیری و من مدتها انتظار داشتم که این دختر را به مثل شما شخصی شوهر دهم، اما گفتم کور است؛ یعنی هنوز چشمش نامحرم را ندیده و گفتم کچل است؛ یعنی مویش را نامحرم ندیده و گفتم لال است؛ یعنی با مرد بیگانه سخن نگفته و گفتم از پا مفلوج است؛ یعنی تنها از خانه بیرون نرفته است!